باور کنید دوستش داشتم
او را با تمام حقارتهایش ÷ذیرفته بودم اما از آنجا که انسانهای حقیر با ÷ایین کشاندن بزرگان خود را به بالا میکشند او هم مرا از اوج آسمانها به قعر دره ها سقوط داد
آن شب تو را من در میان خواب دیدم
تنها بودم اما تو را تنها ندیدم
آن شب عجب دلخون و شرمین گونه بودی
من از غمت میمردم و یارم نبودی
آن شب میان ظلمت و تاریکی شب
رنگ سیاه دل خود ÷نهان نمودی
من در میان ظلمت آن شب غمناک
یاد تو بودم و ولی یادم نبودی
آن شب عجب رنگ سیاهی شب به تن داشت
آنقدر که تو رنگ دلت ÷نهان نمودی
اما میان دل شب ستاره ای نجوا کنان گفت
ای عاشق بیچاره تو گور خودت را حفر نمودی
باور نمی کردم که تو عاشق نباشی
من با تو باشم و ولی یارم نباشی
آن شب تو گفتی یار تو باشم همیشه
من مال تو بودم و تو با من نبودی
لعنت به چشمان ضعیف و ناتوانم
گویی فراموشت کنم ؟ نه نتوانم
تقصیر چشمانم نبود شب شب تار بود
دستان شب در این میان آتشفشان بود
گر رنگ چشمان تو را چشم ترم دید
از روشنی چشم توست که می درخشید
اما اگر رنگ دل ÷ر چین و چرکت
چشمم ندیدو بسته شد تقصیر من نیست
در آن سیاهی شبان بی فروغت
گم میشوم لحظه به لحظه میگریزم
من از تو هرگز نگریزم نازنینم
من از دل چاک چاک خود امشب گریزم
نوشته شده توسط:شادی صمیمی
سلام
ممنون که به وبلاگ من سر زدین
راستش نظر سازنده ای ندارم چون تازه کارم
فقط امیدوارم از تجربیات شما بتونم استفاده کنم
با تشک :فاطمه
من دنبال دوستم به اسم شادی صمیمی می گردم..اون باید الآن ۲۱ ساله باشه..اگر شما هستید به من ایمیل بزنید